جدول جو
جدول جو

معنی خرده ریز - جستجوی لغت در جدول جو

خرده ریز
چیزهای خرد، کم بها، پراکنده و بیهوده
تصویری از خرده ریز
تصویر خرده ریز
فرهنگ فارسی عمید
خرده ریز
اشیاء کم ارزش، چیزهای کم فایده یا بیهوده، باقی مانده هر چیز، آشغال
تصویری از خرده ریز
تصویر خرده ریز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرده ریزه
تصویر خرده ریزه
اشیا کم ارزش چیزهای کم فایده یا بیهوده، باقیمانده هر چیز آشغال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرده ریگ
تصویر مرده ریگ
ارث، ارثیه، میراث
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خرده گیر
تصویر خرده گیر
منتقد، ایرادگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
هفتریز جرغاتو جامی است -1 آنکه جرعه (شراب ومانندآن) ریزند، جامی باشد ناوچه دار و آن دو قسم است: بزرگ و کوچک. با بزرگ آن زنان در حمام آب بر سر ریزند با کوچک آن دارو شربت و غیره در گلوی اطفال ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده گیر
تصویر خرده گیر
عیبجو و نکته گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده بین
تصویر خرده بین
دقیق، تیز فهم، باریک بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنده ریش
تصویر خنده ریش
کسی که مردم بدو خندندو او را مسخره کنند، ریشخند مسخره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده گیر
تصویر خرده گیر
باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده بین، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده دان، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، مدقّق، غوررس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده بین
تصویر خرده بین
باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده گیر، خرده دان، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، مدقّق، غوررس
فرهنگ فارسی عمید
آنچه که از مرده برای وارثش بجاماند ارث میراث: از خراج ار جمع آری زر چو ریگ آخر آن از تو بماند مرده ریگ. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرعه ریز
تصویر جرعه ریز
آن که جرعه (شراب و مانند آن) ریزد، جامی باشد ناوچه دار و آن دو قسم است، بزرگ و کوچک. با بزرگ آن زنان در حمام آب بر سر ریزند و با کوچک آن دارو و شربت و غیره در گلوی اطفال کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرده گیر
تصویر خرده گیر
عیب جو، ایرادگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرده ریگ
تصویر مرده ریگ
میراث، ارث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرده ریگ
تصویر مرده ریگ
مالی که از مرده باقی مانده باشد، میراث، کنایه از بیهوده، بی ارزش، ناچیز، فرومایه، برای مثال ماند چون پای مقعد اندر ریگ / آن سر مرده ریگش اندر دیگ (سنائی - ۲۰۴)، قوم گفتندش که ای چون تلّ ریگ / پس چه می کردی، که ای، ای مرده ریگ؟ (مولوی - ۹۳۸)، وارث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرده ری
تصویر مرده ری
مرده ریگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرده ری
تصویر مرده ری
((~. رِ))
مرده ریگ، میراث، مجازاً پست، ناچیز، فرومایه
فرهنگ فارسی معین